مسیح طالبیان: هایکو، یک درنگ کوتاه و اشراق به حوزه های بیشمار در هستی است .
این درنگ شاید گشودن روزنی باشد به نوعی ادراک و دریافت از واقعیات، لحظه های صمیمی و یا درنگ در لحظهء هایکو در حالی که ذهن خودمان را به چشم انداز های نو و تازه باز می کنیم و ما را به اسرار هستی می رساند و همزمان به یک بصیرت ظریف در زندگی عناصر این عالم ، بو ها ، صداها ، جنبش و سکون حیات می رسیم.به عبارت دیگر هایکو یک راه و اسلوب است برای طغیان لحظه ها در ذهن .
هایکو از یک طرف این حقیقت را به خاطر ما می آورد که همهء ابنای بشر و همهء عناصر این عالم آوارگانی در زمان و مکان بیش نیستند و از طرف دیگر به ما گوشزد می کند که آیا چشم ها و گوش هایمان حقیقتا باز است؟ آیا دل هایمان به پدیده ها گشوده است؟ که اگر اینچنین باشیم در آنصورت هایکو در همه جا با ما است تا به ما نشان دهد که ما واقعا” زنده ایم و پرده از اسرار زندگی بر ما بگشاید و در کمتر از لحظه ای ما را از عرش به خاک آورد جایی که ما متعلق به همانجا هستیم.
در کلبه ام
موش ها و شبتاب ها
همه با هم ( کوبایاشی ایسا)
این درنگ هایکو گاهی ما را به” این چنینی” هستی واقف می کند. مثل پاییزکه قدم های زمان را برای این زنبورها آهسته می کند :
این زنبور
چه بی رضا از تَهِ گُل
بیرون می آید ( باشو)
خودتان را رها کنید تا در گرداب لحظهء هایکو غرق شوید، این تنها راه است که انگار این ( ما ) هستیم که از درون گل داریم بیرون می آییم. هایکو یک مشاهدهء بی حس و عاطفهء علمی نیست بلکه لحظه ای است که آشکاراانسان را با تجربه ای سرشار از حس به کشف دوبارهء عالمی که همه در آن سهیم هستند وادار می کند.
دربارهء این زنبور که تلوتلوخوران بر زمستان وجود خویش سرگردان است چه می گویید؟ آیا او از همدلی ما با او خرسند نمی شود؟
زنبور زمستانی
تِلوتِلوخوران پِیِ جایی است
برای مُردن
(موراکامی کیجو)
این درنگ هایکو گاهی برای آن است که واقعیات را بر لب هایمان نجوا کنیم ، پند ماتسو باشو راخاطرتان هست که می گفت “شعرتان را هزار بار روی لب هایتان برای خودتان بخوانید ” .
پنج، چهار، سه
دو ، یک ، صفر
درخت برهنه ( تاکازاوا آکیکو)
همهء هایکوها شاید در آن لحظه ای که می خوانیم برای ما دلپذیر نباشند بلکه در آینده و روز های بعد موقعی که همهء گیرنده ها و فرستنده های حسی ما کاملا به هوش و آماده هستند اگر آن را دوباره بخوانیم در جان ما زنده می شوند و شکل می گیرند.
هایکو ما را تحت تاثیر قرار می دهد و ما را به حرکت وامی دارد چراکه ما پا به پای حرکت و لحظه به لحظهء آن جاری می شویم.
پوستهء نان
می جهد میان گنجشگ ها
دورِ حَیاط (دینا فرانین)
این طبیعت هایکو است ، ما با هایکو وَرجه وورجه می کنیم ، با هایکو می خزیم ، اوج می گیریم و با آن بر زمین فرو می افتیم و هنوز با هایکو هستیم.
هایکو روح را بیدار می کند:
فرانسوی هامَثلی دارند که می گوید : ما نمی توانین بهشت را بشناسیم اگر خاک را نشناخته باشیم .
در آن هایکوی زنبور ، انگار که او دارد چرخ دنیا را آهسته پیش چشم ها میراند تا آن را آنچنانکه هست در یک حالت نوو در نور تازه ای ببینیم. تابستان پر رنگ او گذشته است و وارد پاییز زندگیش شده است.او از ما دعوت کرده است که تجربه دیگری از زندگی را خود تمرین کنیم که کاملا واقعی است و واقعی باقی خواهد ماند .همهء طبیعت و همهء طبیعت بشری در لحطهء هایکو جان دوباره می گیرد و زنده می شود.
تمرکز میکروسکوپی هایکو بر پدیده ها نظم درونی و زیبایی هستی را مکرر برای ما آشکار می کند که چگونه همه چیز در هستی می آیند که زندگی کنند حتی پوسته ای نان .
میکروبیولوژیست ها وقتی ذرات حیات را زیر ذره بین قرار می دهند الگوهای بسیاری از زیبایی حیات و انواع را در آن ذره مشاهده می کنند. به همین روال هایکو نویس سِمج با پشت کار وارد تجربه ای ادراکی می شود که در آن زندگی و هستی را در شمایل پالایش یافتهء آن چه در مناظر کلوزآپ و چه در چشم اندازهای پانورامیک مشاهده می کند.
یک هایکوی خوب هیچگاه ما را از خوانش دوباره و چند بارهء آن خسته نمی کند ، هایکوی خوب عصارهء هر چیزی حقیقی و واقعی در نبض زندگی است ، همانطوریکه بی تردید به دیدن آن نایل می شوید انگار که اکسیر اشراق بر شما نازل شده است و تجربه ای است که روح شما را بیدار می کند.
بیدار شدم
آنگاه که آب یخزده
کوزه را شکست ( باشو )
این هایکوی باشو را می توان اینچنین که نوشته شده آنراخواند که گویی صدای شکستن کوزه کسی را از خواب بیدار کرده است اما آیا خوانش عمیقتری در این هایکو نیست؟ که صدای شکستن کوزه کسی را از خواب ” هشیاری کسل کنندهء ” هر روزهء ما انسان ها بیدار کرده باشد ؟ و یا صدایی است که ما را از “خوابگردی” های معمول در این زندگی بیدار می کند و به وادی نوعی هشیاری می رساند ؟
هایکو روحبخش زندگی درونی ما انسان ها است که همقدم و همنوا با پدیده های طبیعی و معمولی اطراف ما خودش را نشان می دهد.
آخرین درنگ و مکث مابعنوان انسان مرگ است ، برای شاعر هایکو مرگ پدیده ای کاملا طبیعی است و اصولا این پدیده چیزی جدای اززندگی نیست.
طوقی از استخوان ،
وقتی مورچه ها دست کشیدند
از خوردن مار (مارگارت مانسون)
طوق و یا گردنبند واژهء قشنگی است در این هایکو ، اما یک واژهء ابداعی و شاعرانه نیست بلکه چیزی است که اقعا در آن چشم انداز دیده شده است .ماری مرده است و مورچگان همه بر او جمع شدند و خوردند و وقتی به استخوان رسیدند دست کشیدند و رفتند، فقط طوقی از استخوان ماند.
اغلب هایکو نویسان تالحظهء پایانی عمرشان، آن دم که آخرین نفس بند می آید دست از نوشتن هایکو بر نمیدارند.آخرین هایکو که در لحظهء احتضار شاعر نوشته می شود به آن هایکوی مرگ و یا هایکوی احتضار می گویند.
برای هایکونویسان مرگ هم یک پدیدهء طبیعی بشمار می رود و چیزی جدای از زندگی نیست.
انسان اصولا در خوف همه چیز است حتی ترس از مرگ .هر چیزی در این عالم ، اینجا و همین حالا دارای ارج و شکوه عالم هستی است .اف اسکات فیتزجرالد می گوید : زندگی را اگر فقط از یک دریچه ببینید بیشتر بر شما معلوم می شود .این نظر فیتزجرالد مورد انکار هایکو نویسان نیست حتی آنها که همهء عمر در این راه نوشته و می نویسند.
اما انواع مختلف مرگ در این عالم وجود دارد که مرگ یک زبان و مرگ یک فرهنگ هم از انواع آن است ، به این هایکو از وینونا بیکرWinona Baker توجه کنید ، البته ترجمهء این هایکو به زبان فارسی کمی برای سطر سوم مشکل است چون این تصویر برای فارسی نویسان از لحاظ فرهنگی غریب است و مربوط به فرهنگ قدیمی هندیان است :
دانه های برف
نشسته برچشم عقاب ،
ستون افتادهء ایل
Totem poleتوتِم پُل و یا ستون توتِم ستونی است از چوب یا سنگ که بر آن اسطوره ها و نماد بزرگان قبیله را حک می کردند و در جلوی خانه آن را بر می افراشتند تا نگاهبان آنها باشد که در آن محل زندگی می کردند.
مرگ چهره های مختلفی دارد همانطوریکه زندگی در شمایل مختلف خودش را نشان می دهد. به این هایکو از جان ویلس “John Wills”توجه کنید :
تپه ها
ابرها را رها کردند
یکی یکی
“رها کردن” فعل بجایی است در این هایکو .هایکو نویس از طریق بصیرت و الهامی که در لحظهء هایکو بر او نازل می شود همهء این واژه ها را بعنوان هدیه از منبع لایزال تجربه بشری دریافت می کند.درطی یک روز معمولی و برای کسانی که در طریق هایکو قلم می زنند فکر می کنید چند از این هدیه ها دستگیرشان می شود . شاید هزاران واژه . دوگن Dogen می گوید که : وقتی “خویش فضول” شاعر پا پس می کشد هزاران چیز دیگر در ذهن جاری می شود .
امادر طریق هایکو خویش شاعر روز به روز از فضولی خود میکاهد و صحنه را خالی می کند و لحظه های هایکو ذهن ما را با “این چنینی” خودشان سیل باران می کنند پیش از اینکه داوری های شاعر فرصتی برای بروز و نمود داشته باشد که در این لحظه ها دخالت کند.
طریق و مسلک هایکو چیست ؟
وِی – وو – وِی ( Wei Wu Wei )حکیم ،فیلسوف و نویسندهء قرن بیستم در حوزهء تائوئیزم می گوید که هیچ ( طریق ) و راهی برای اشراق نیست ، هیچ راهی به ساتوری نیست ، نمی توان به آن رسید . یعنی که به هیچوجه نمی شود (واقعیت) را به چنگ آورد .این ( واقعیت ) است که ما را به چنگ خود می اندازد . حالا رخصت اینکه واقعیت ما را به چنگ خود در آورد و به تبع آن انباشته های ذهن فضول ما را از ذهن ما دور کند فقط با تمرین هایکو میسر است .تمرین ( راه و طریق) هایکو .
گوش سپرده ام
به صدای پای سوسک
برف سحرگاهان (مایکل مک کلینتوک )
کوک شدن با آهنگ پدیده ها و یا هماهنگ شدن با جریان پدیده ها بدون اینکه سعی و تلاش علیحده ای برای آن صرف شود یکی از نتایج ناگزیرخواندن و نوشتن هایکو است .این خصیصه و این توانایی شاعران هایکو زمینهء پایدار و مستحکمی می شود برای آنها که به سادگی و سرعت به حوزهء اشراق در پدیده ها نایل شوند .
دام هشت پا ،
رویاهایی که محو می شوند
زیر ماه تابستان ( باشو )
یک نَفَس ناگهانی برای رهایی :
هرهایکوی موفق نَفَسی برای آزادی و رهایی است .هایکویی که می نویسید ممکن است دوباره به ویرایش آن بپردازید ، ترتیب سطر ها را تغییر دهید ، واژه ها را تغییر بدهید و ریتم و آهنگ خوانش آن را تصحیح کنید ، همهء اینها روبانی است که بر هدیهء هایکو می بندید اما توجه کنید که اگر کاملا با لحظهء هایکو اُخت شده باشید همان دستنویس اولیه یک هایکوی موفق خواهد بود .به قول باشو هایکو باید آنچنان بر لب های شاعر نقش ببندد که گویی دارکوبی است که همینطور بی هیچ دلواپسی به تنهء درخت می کوید و یایک سامورایی است که شمشیر به دست خیز بر میدارد سمت دشمن . این ناگهانی و یکبارگی نزول هایکو در واقع حاصل اشراق ناگهانی به چیستی پدیده ها است که جایی برای تفکر باقی نمی گذارد ، یعنی پیش از اینکه عقل فرصت حضور یابد ذهن کار خودش را کرده است.
خانم چیونی در این هایکو زنده بودن و جنب و جوش آنچه را در آب دریا در دستش گرفته اینجا به ما نشان می دهد :
هرچه بر می دارم
می جنبد و زنده است
در کِشندِ آب
آیا در حالت جزر آب و یا موقعی که موج دریا به سمت دریا بر می گردد یک مشت ریگ دریا را در مشت هایتان تجربه کرده اید؟ انگار که ریگ ها در کف دست شما می جنبند و مایل اند که به سمت دریا روند.
هایکو در مورد خلقت است و هر آنچه در این دنیا خلق شده و محدود به کوه ها و رود ها و گل ها نیست .
می خوابم ، بیدار می شوم
دراین بسترِ پَهن ، دریغ از کسی
با او قسمت کنم
نمود های خلقت هم حضور دارند و هم غایب اند :
به تماشای ماه
بی بچه ای
بر زانوی من ( اونیتسورا)
بید افتاد
مرغان ماهی خوار
دیگر نمی آیند ( شیکی )
خلقت می توان دیدار و یا وداع باشد
با مترسک
همین آن آشنا شدم
حال هم جدا می شویم ( ایزن )
هایکو می تواند یک موسیقی باشد قدیمی تر از زمان .
پشت قله ها
شب محو می شود
نعرهء آهو ( کیوکوسی)
می تواند هایکو یک خشم باشد :
توفان پاییز
عقاب را کَله پا کرد
لب صخره (ریوتا)
هایکو می تواند نرم و لطیف باشد :
بی صدا
باران شامگاه آرام
مِه میان علفزار ( بوسون)
هایکو می تواند کنشی منزه و مقدس باشد :
دست بر دست
غوک
دعا می خواند ( سوکان)
گاه هایکو هم خالی و تهی است هم پُر و پیمان است :
صبح مِه آلود
آواره بر موج بلند
یک زورق خالی (O Mabson Southard)
هایکو را هر کجا می توان پیدایش کرد ، فقط باید ببینیم میرسی الیاد چه گفته است ؟ الیاد ( 1907-1986 ) محقق و پژوهشگر در حوزهء ادیان است که اصلا در رومانی به دنیا آمد و در آمریکا بدرود حیات گفت .
او در کتاب خودش بنام “ذن در هنر ژاپن “می گوید : هاسومی متوجه شد که هنر راهی است به مطلق ها .آیین چای و دیگر انواع هنر مثل شعر ، نقاشی ، خوشنویسی ، مجسمه سازی و گل آرایی ( ایکبانا) یک فن و شگرد روحانی – معنوی را تشکیل می دهد که مقصود همهء آنها رسیدن به تجربهء نیروانا در زندگی روزمره است .نیروانا یک حالت ایده آل هارمونی و رهایی است که نصیب انسان می شود وقتی باطبیعت همنوا می شود.بعبارت دیگر نیروانا رهایی از جهل و نادانی و روی برگرداندن از هر چه رنگ تعلق دارد ، شاید این بیت حافظ نمود نیروانا باشد .
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است ( حافظ )
بله ، هایکو بخشی از زندگی روزمره است ، در کوچه و بازارهیچ چیزی جز یک دفتر یادداشت و یک مداد در دست های یک شاعر هایکو او را از دیگران متمایز نمی کند .او که شاعر هایکو است در آن صبح مفروض شاید دچار یک تجربهء نیروانا شده است و یا دارد وارد آن لحظهء دلنشین می شود اما ظاهر او با دیگران فرقی ندارد ، آرام کار خودش را می کند.
مردراه هایکو بارها و بارها ما را در این راه متوقف می کند ، رخت از تن ما بر می کشد ، پول و ساعت و مدارک هویت ما را بر می دارد و مارا متحیر و لال در این راه باقی می گذارد که مثل بچه های سر راهی عریان و برهنه به اطراف چشم می دوزیم .او با اینکار به ما این رخصت را می دهد که در برهنگی خودمان حیرت کنیم ، در حیرت هستی و دنیا غوطه ور شویم ، به آسمان بنگریم ، به ماه و همهء این نگاه ها نگاه تازه ای است که انگار برای نخستین بار است آنها را می بینیم.
سپس هر چه از ما گرفته به طرف ما پرت می کند و هی به ما می خندد و ما همینطور که دوباره سر و وضع خودمان را مرتب می کنیم می فهمیم که هیهات ! دنیا عوض شده است ! آنگاه لبخندی بر لبانمان می نشیند و می بینیم که انگار ما هم عوض شده ایم !
آری هایکو اینچنین است ، نیروانا آنچنان معمولی و ساده اتفاق می افتد به سادگی باز و بسته کردن یک چتر و به سادگی پا گذاشتن بی هوا بر حلزونی در راه .
به حقیقتی که هراکلیتوس گفت گوش کرده اید ؟ “شما هرگز دوبار بر یک رود قدم نخواهید گذاشت ” این حقیقتی است که هر روز با هایکو نویس زندگی می کند چیزی که از الزامات زیبایی شناسی در آگاهی هایکو است :
باد پاییز ،
بر سنگِ قبرِ خیس پیدا می شود
یک به یک حروف ( یامازاکی هیسائو )
مینای زرد
رنگِ دیگری هم هست ؟
رنگِ آفتاب (طالبیان)
مینای زرد
رنگ دیگری شده ای
آفتاب غروب (طالبیان)
و یا هایکو می تواند همین تصویر باشد که علی جهانگیری دهم دیماه در جنگل های شمال می بیند که بیدمشک زودهنگام شکوفه کرده است ،شاید صدای کوکو از خواب زمستان بیدارش کرده .
بید مشک هم
تابِ خوابِ زمستان نداشت
پاییز که رفت ( طالبیان)
2 دیدگاه
آرش
نوشتار بسیار زیبایی بود
سپاس فراوان از شما
خزايي
باتشکر از نوشته های زیبای آقای طالبیان