مرکز مطالعات ژاپن:
دکتر بهمن ذکیپور
دکترای فلسفه از ژاپن
فیلسوف و اسلام شناس ژاپنی، توشیهیکو ایزوتسو، در کتاب ” مفاهیم اخلاقی-دینی در قرآن مجید” (در عنوان کتاب به ژاپنی: ساختار معانی) درباره مفاهیم “خوب” و “بد” می نویسد: ” من سخت متمایل به نظریه تکثر در مسائل اخلاقی هستم که می گوید عقیده مردم درباره اینکه بد و خوب چیست یا درست و نادرست کدام است از مکانی به مکانی و از زمانی به زمان دیگر فرق می کند، و این اختلاف کاملا اساسی و بنیادی است نه امری جزئی که بشود آن را به عنوان درجات مختلف مراحل رشد و تکامل یک فرهنگ واحد، توضیح داد. این اختلاف ناشی از تفاوتهای اساسی فرهنگی است که ریشه در عادات زبانی افراد هر جامعه دارد” (ترجمه فریدون بدره ای، صفحه ۱۳-۱۴، نشر فرزان روز). بی گمان این برداشت ایزوتسو را می توان به مفاهیم دیگر نیز تعمیم داد. یکی از این مفاهیم که موضوع اصلی این نوشتار نیز هست: مفهوم شادی یا طنز است. از این رو ما می توانیم در عبارات بالا کلمات خوب و بد را حذف کنیم و به جای آن ها از کلمه “شادی” و “طنز” استفاده کنیم و بگویم: عقیده مردم درباره اینکه شادی و طنز چیست از مکانی به مکانی و از زمانی به زمان دیگر فرق می کند… .
قصد نگارنده در این نوشتار به هیچ وجه ارائه تحلیلی طنز پژوهانه از تاریخ، سنت و فرهنگ ژاپن نیست، چرا که نه تخصص لازم را دارد و نه پژوهش خاصی تا کنون در این رابطه انجام داده است.
هدف از نگارش این نوشتار بیشتر توصیفی کلی است از مفهوم طنز و شادی در سرزمین آفتاب تابان، براساس مشاهدات و تجربیات نگارنده طی سال ها اقامت در این کشور. بنابراین این نوشتار بیش از آن که پژوهشی علمی و پژوهشی باشد، نگارشی است بر اساس تجربیات و فهم شخصی که می کوشد تفاوت معنایی طنز از مکانی به مکانی و از زمانی به زمان دیگر را شرح دهد. بنابراین، از آن جایی که نوشتار براساس تجربه شخصی تدوین شده، تا حد توان می کوشم نگاه ایرانی به طنز را در پرانتز بگذارم و شمایی از طنز ژاپنی را که با ساختار اجتماعی و رسوم این کشور گره خورده، نشان دهم. هرچند به اجمال.
چند سال پیش شرایط و اوضاع روزگار به گونه ای رقم خورد که مترجم و همراه چند استاد ایرانی باشم که به یکی از دانشگاه های ژاپن دعوت شده بودند. از همان بدو ورود مهمانان ایرانی به فرودگاه “ناریتا” می توانستم از لبخندشان حدس بزنم که طی سفر چقدر حرف های طنزآمیز زده اند و موضوعات مختلفی را درقالب خاطره، شوخی و جوک برای یک دیگر بازگو کرده اند. این روند در طی اقامت یک هفته ای مهمانان ادامه داشت. در راه و در طول مسیر مدام با هم گپ می زدند، خاطره تعریف می کردند، از بعضی موضوعات جوک و لطفیه می ساختند و خنده همیشه بر لبشان جاری بود. این خنده ها و لبخندها حتی درون سمیناری که مهمانان برای آن دعوت شده بودند، ادامه داشت.
در یکی از روزهای اقامت مهمانان، استاد ژاپنی میزبان که دست بر قضا اولین برخوردش با جماعت ایرانی بود، از من پرسید: “آیا مهمانان ایرانی مست اند که مدام می خندند؟” سئوال استاد میزبان کاملا خنثی بود و بار معنایی خاصی را درباب حُسن یا قبح خنده های مهمانان ایرانی به ذهن متبادر نمی کرد، بلکه تنها یک حس کنجکاوی بود. با این حال اگر چه سئوال او صرفا از روی کنجکاوی بود، اما نکته ای بسیار مهم و پنهان درخود داشت: رابطه مستی و خنده، یا به تعبیر درست تر رابطه مستی با طنز و شادی.
این ماجرا یک سر دیگر هم داشت. چهره های نسبتا جدی و نظم نظامند افراد مختلف تعجب و گاه تحسین مهمانان ایرانی بر می انگیخیت. مهمانان ایرانی در قطارهای شهری با زنان و مردانی مواجه می شدند که در سکوتی نسبتا کامل، تا حدی جدی، با لباس های کم و بیش یکسان (به خصوص در اوائل صبح و در مواجه با کارمندان ادارات مختلف. مردان کت و شلوار کروات و زنان کت و دامن یا کت و شلوار زنانه) به مقصد و مقصودی روانه بودند. در روز سمینار نیز چنین بود: برخلاف مهمانان ایرانی که کم و بیش شیطنتی می کردند و طنزی بر زبان می آوردند، شرکت کنندگان ژاپنی در سکوتی کامل، و گاه در حالتی نیمه خواب (حالتی که به تواتر می توان آن را در جلسات مختلف دید) به حرف های سخنرانان گوش می دادند. این حالت حتی در زمانی که دو تن از مهمانان ایرانی به فارسی حرف می زدند هم ادامه داشت و سر و صدا یا غرغری از زبان کسی درنمی آمد که “آقا! تمامش کن و الخ…”.
یک سال بعد از آن، ماجرا به طور معکوس رخ داد. این بار اساتید ژاپنی مهمان ایرانیان بودند. برنامه سفر را برای یک هفته تنظیم کردم. قرار شد یک روز سمینار در تهران داشته باشیم و بقیه ایام را به گشت و گذار در شهرهای ایران اختصاص دهیم. این سفر برای من تبدیل شد به نخستین سفر جدی و رسمی با مردمانی از سرزمین آفتاب تابان. جذابیت ماجرا هم این بود که روند حوادث در درون ایران اتفاق می افتاد.
وعده دیدار من با اساتید ژاپنی شد فرودگاه ناریتا راس ساعت هشت شب. تا آن زمان برخوردها و دیدارها و گفتگوهای ما محدود به حوزه کار و درس و دانشگاه. رابطه ای نسبتا رسمی در محیطی رسمی. بنابراین در راه رسیدن به فرودگاه پیش خود خیال می کردم که این سفر تا حدودی ما را از حیطه روابطه خشک و نیمه رسمی دانشگاه خارج می کند، و به سبب طولانی بودن راه اندکی شوخی و مزاح می تواند از بار خستگی راه و طولانی بودن زمان بکاهد. شاید چیزی هم که به این نیت دامن می زد، تجربه اردوهای مدرسه یا برخی از فعالیت های دانشگاهی در ایران بود که به ما اجازه می داد، خارج از جو کلاس و دانشگاه با معلم ها و اساتید خودمان راحتر و خودمانی تر باشیم.
فردای حرکت از ژاپن به ایران رسیدیم. قرار بود شب همان روز با یکی از چهره های نامدار و سرشناس ایران دیدار کنیم. بعد از اقامت مهمانان ژاپنی در هتل، استراحتی کردیم و حدود ساعت پنج بعدازظهر به دیدار آن چهره نامدار رفتیم. دو ساعتی گفتگو مهمانان ژاپنی با او ادامه داشت. پس از وداع با او، یکی از مهمانان ژاپنی با آهی جانکاه گفت:” کاش بیشتر می توانستیم با او صحبت کنیم، خیلی مایل بودم تا درباره موضوعات دیگر نیز با صحبتی داشته باشم”. به او گفتم:” فرصت که بود و ایشان هم جز دیدار ما کار دیگری نداشتند. خب! صحبت را ادامه می دادید”. جواب عجیبی داد: ” گفت من الکل نخورده بودم که راحت باشم و بتوانم با او صحبت کنم”!
روز بعد صبح خیلی زود با هواپیما به شیراز سفرکردیم. قرار بود از شیراز شهر به شهر، با ماشین وَنی که کرایه کرده بودیم، بگردیم و به تهران برگردیم.
بعد از گشت و گذار در شیراز به سمت تهران حرکت کردیم. فکر می کردم که راه مهمانان ژاپنی گپ و گفتی مفصل بزنند و شوخی و خنده ای مفصل بکنند. اما جز من و راننده که با هم گپ می زدیم و خاطره تعریف می کردیم و از نجوم تا طب تئوری می دادیم، هیچ صحبت دیگری در جریان نبود. مگر در مواردی نادر که آن هم منحصر بود به برنامه سفر و یک سری سئوالات خاص. چند باری سعی کردم با شوخی و مزه پرانی این جو خشک و ساکت را بشکنم اما جز مواجه با لبخندی سرد و حتی شنیدن عبارتی مانند: مگر مست کرده ای! مواجه شدم. القصه به تهران رسیدم و بعد از برگزاری سمینار تهران، مهمانان ژاپنی به سرزمین شان بازگشتند.
این ماجرا سال های بعد هم تکرار شد و من مشابه این گونه رفتارها و حرف ها را در جاهای دیگر و از افراد دیگر نیز شنیدم.
مجموعه این اتفاقات برایم سئوال های متعددی را ایجاد کرده بود. دو فرهنگ ایرانی و ژاپنی در ذهنم برخورد کرده بودند و از شادی و طنز دو روایت مختلف ارائه می دادند. فرهنگ ایرانی در طنز پشتش به عبید و سوزنی سمرقندی و سعدی شیرین سخن و ایرج میرزا و غیره گرم بود، و فرهنگ ژاپنی در طنز پشتوانه چندان جدی نداشت، اما در ادب اجتماعی که ساخت و بافت جامعه به آن تحمیل کرده بود پشتوانه ای قدرتمند داشت: “داستان گنجی” نوشته بانو موراساکی. کتابی کلاسیک، آکنده از عبارات مودبانه و متواضعانه و تعارف بر انگیز. این نوع عبارت در این کتاب آن قدر وجود دارد که در وصف آن گفته شده: اگر این تعارفات و کلمات مودبانه را از این کتاب حذف کنیم، نیمی از کتاب کم خواهد شد. گذشته از این، فضای ایرانی به خصوص در پیامک و شبکه های اجتماعی انواع کلیپ ها و عبارات طنز و شوخی را از اعم مودبانه و غیر مودبانه در اختیار می گذاشت، اما در فضای ژاپنی استفاده از پیامک و شبکه های اجتماعی جز برای انجام امور کارهای اصلی و روزمره نبود. به علاوه چه چیز موجب می شد تا استاد ژاپنی از رفتار مهمانان ایرانی متعجب شود و خنده ها و شوخی های آنان را به مستی نسبت دهد؟ یا در مواجه با آن فاضلِ ارجمند ایرانی آرزو کند که ای کاش اندکی الکل خورده بود تا راحت تر بتواند با همتای ایرانی خود گپ بزند؟ همین طور چه چیز موجب حیرت اساتید مدعو ایرانی از نظم نظامند ژاپنی ها می شد؟
سال ها طول کشید و تا این که به مدد یک استاد چین شناس ژاپنی تا حدودی کلیدی برای حل این معما یافتم. بعدها هم سعی کردم تا با همین کلید دیگر حوادث را تحلیل کنم و فهمی نسبتا درست، دسته کم برای خودم، مهیا سازم.
واقعیت این است که فرهنگ ژاپنی اساسا و به ذات فرهنگ جمعی و اجتماعی است. در این فرهنگ همه چیز فرد تحت الشعاع گروه و ارکان گروه قرار داد. فرد هویت خویش را ابتدا به ساکن از فردیت خود نمی گیرد، بلکه از گروه و رده ای که در آن گروه دارد، می گیرد. از همین روست که در معرفی فرد در مکان های مختلف همواره، در ابتدا نام گروه (کارخانه، شرکت، دانشگاه، موسسه و امثالهم)، سپس رتبه در گروه و در آخر نام فرد ذکر می شود. در ذکر نام فرد نیز نکته ای بسیار ظریف وجود دارد: آن هم این است که نام فامیل مقدم بر نام فرد است. چرا که نام فامیل هویت فرد را در گروه دیگری که خانواده باشد تثبیت می کند. بنابراین معرفی هر فرد همواره از گروه بزرگ تر آغاز می شود و در نهایت به فردیت او می رسد. این را می توانیم این گونه نشان دهیم: نخست نام گروه بزرگ (کارخانه،شرکت، دانشگاه، موسسه و امثالهم)، دوم مقام و رتبه در شرکت، سوم نام خانوادگی و چهارم نام شخصی فرد.بنابراین گروه به خانواده ای بزرگ تبدیل شود و شبکه ای از خویشاوندی را میان اعضا ایجاد می کند و به اعضا هویت می بخشد.بزرگ ترین گروه یا خانواده ای که فرد در آن عضویت دارد خود کشور است که سرپرستی معنوی آن بر عهده امپراتور است و امپراتور نیز به خانواده و ابر گروه خدایان تعلق دارد. استاد فقید ژاپنی هاجیمه ناکامورا در این باره می نویسد:” طبق عقاید ژاپنی های نخستین، خدایان با هم خویشاوندند و با اجداد و نیاکان امپراتوری هم رابطه دارند. به نظر آنان، رابطه خویشاوندی بهترین وسیله وحدت جتماعی به شمار می آمد. به این نکته هم باید توجه کرد که نیاکان دارای مقام خدائی نبودند و پرستش نمی شدند بلکه در واقع، خدایانی که پرستیده می شدند همان نیاکان مشترک به حساب می آمدند… در جوامع غربی، فرد است که واحد پایه جامعه می باشد و گروههایی که از افراد بوجود آمده، پیکره دولت را می سازند اما در ژاپن، دولت حاصل تجمع خانواده هاست”. (شیوه های تفکر ملل شرق، جلد ۲، ص ۱۵۳، ترجمه مصطفی عقیلی و حسین کیانی).
اگر خدشه ای به حیثیت گروه وارد شود، آن خدشه به هویت تمام اعضای گروه آسیب زده و فرد خاطی مستحق مجازات است. این مجازات گاه توسط اعضا دیگر گروه انجام می شود و گاه توسط خود فرد خاطی صورت می گیرد که خفیف ترین آن خروج از گروه و شدیدترین آن خودکشی است.
چنین ساختار جمعی ای خود به خود دو مسئله را ایجاد می کند: یکی حفظ احترام اعضا بالاتر گروه و دیگری تحمل فشار و استرس شدید برای حفظ نظم و هویت گروه. چرا که اعتراض و انتقاد به مقام بالاتر نوعی بی ادبی است و خطا در رفتار روزمره در چارچوب گروه خدشه ای است به هویت و پیکره تمام گروه. چنین شرایطی موجب می گردد که کار و حفظ نظم گروه به دغدغه اصلی بسیاری از افراد تبدیل شود و تقریبا تمام ابعاد زندگی آنان را تحت الشعاع قرار دهد. به علاوه افراد برای حفظ نظم گروه و ارائه خدمت درست و صادقانه ای به گروه باید با جدیت هر چه تمام تر کار و تلاش کنند. این مسئله ما را به بعد دیگری از فرهنگ ژاپن هدایت می کند: مسئله شرم.
تقریبا به باور اکثر مردم شناسان و جامعه شناسانی که درباب فرهنگ ژاپن کار کرده اند، فرهنگ ژاپن فرهنگی است مبتنی است بر شرم. این شرم را باید در همان ساختار و هویت گروهی فهمید و معنی کرد. شرم را در تعریفی بسیار ساده می توانیم به بی احترامی به گروه معنی کنیم. در واقع هر رفتاری که موجب برهم خوردن نظم گروه و خدشه به بدنه هویت گروه شود، “شرم” است. از همین روست که در ساختار اداری، جشن های عروسی، مراسم ختم، عبور و مرور روزمره همواره با نظمی خاصی مواجه می شویم. کارمندان با لباس های نسبتا متحد الشکل به سر کار می روند. در جشن های عروسی نوع لباس های کم و بیش یکسان است و در مراسم ختم نیز با پوششی تقریبا مشابه مواجه می شویم. پوشیدن لباسی خارج از عرف اداری، یا لباسی خارج از لباس مرسوم شرکت در مراسم عروسی به نوعی بیانگر گذر فرد از چارچوب و قوانین تعریف شده محسوس و نامحسوس گروه ها است.
حال پرسش این است که فرد چگونه می تواند این رابطه خشک و نظاممند را تا حدی بشکند و در فضایی غیر رسمی و غیر جدی مزاحی بکند و شوخی بکند. تقریبا می توان گفت که در زمان مستی و در بارها و میخانه های شبانه پس از انجام یک روز کاری پر استرس.
معمولا در ژاپن رسم بر این است که اعضای گروه پس از اتمام کار سخت و پر استرس روزانه، به بار یا میخانه ای می روند که در اصطلاح به آن “ایزکایا” می گویند. “ایزاکایا” باری است سنتی که در آن انواع نوشیدنی های الکلی و غیر الکلی همراه با غذاهای متنوع سرو می شود. البته علاوه بر “ایزاکایا”ها رستوران ها و دیگر مراکز فروش غذایی نیز این کار را انجام می دهند.
معمولا اعضا گروه به “ایزاکایا” و دیگر رستوران ها می روند و بعد از بهم زدن لیوان ها و گفتن “کامپای” به معنای “سلامتی” جرعه ای می نوشند و فضا را از حالت خشک و بی روح کاری به فضایی شاد و شلوغ تبدیل می کنند. در واقع نوشیدن الکل و حس مستی مجوزی است برای پرده دری از آن جو خشک و پر استرس کاری. به تعبیر دیگر نوشیدن الکل و انداختن بار گناهان، (مانند شوخی با مافوق، گپ و گفت دوستانه، خنده، شوخی، آوازخوانی، دست زدن که در طول روز و در هنگام کار ممنوع و شرم آور است) به گردن مستی راهی است موقتی برای فرار از قید و بندهای گروه. البته این سطح از ماجرا هم کنترل شده است و افراد گروه از سطحی تعریف شده نمی توانند عبور کنند (رفتار آن استاد ژاپنی با استاد نام دار ایرانی را هم شاید بتوان در چنین ساحتاری فهم کرد. از نظر استاد ژاپنی، استاد ایرانی هم به لحاظ رتبه و هم به لحاظ شهرت بالاتر از او بود. شرم ذاتی ژاپنی به نوعی مانع از گفتگو راحت میان او و اندیشمند ایرانی می شد. شاید الکل می توانست آن شرم را اندکی کاهش دهد و او را به آن فاضل ارجمند ایرانی نزدیکتر کند). از این رو جامعه ژاپن عملا به جامعه ای دو ساحتی تبدیل می شود که من آن را ساحت صبح و ساحت شب می نامم. ساحت صبح همان ساحت سکوت و نظم و جدیت کاری است. کارمندان با صورت های جدی، لباس های مرتب و نسبتا متحد الشکل در سکوتی کامل به سه کار می روند و در طول روز با جدیت و در فضایی نسبتا ساکت به کار خود مشغول می شوند. این همان فضایی است که مهمانان ایرانی و هر ناظر بیرونی را به تحسین نظم نظامند جامعه ژاپن وا می دارد. اما چهره و ساحت شب، ساحت مستی و شادی است. همان کارمند منظم و جدی و ساکت صبح را می توان در عالم مستی فردی بی خیال و شر، و بل بی نزاکت دید که خنده ها و حرکاتش رستوران یا “ایزاکایا” را روی سرش گذاشته و با همکیشان و همکاران خود به مزاح مشغول است. البته افراط در نوشیدن الکل چهره های دیگری را نیز به ساحت شب می بخشد. دیدن استفراغ ها در ایستگاه های قطار شهری، عربده کشی و گاه خسارت به اموال عمومی، مست و خراب و بی هوش افتادن بر روی زمین به خصوص در مقابل ایستگاه ها فضا و ساحتی است که جلوه دیگری به آن نظام نظامند می بخشد. برای شکستن طرز فکر مهمانان ایرانی یک راه داشتم و آن این بود که آنان را به ساحت شب ببرم تا بعدی دیگر از ژاپن را دریابند و برای فهم استاد ژاپنی که از رفتار ایرانی ها متعجب شده بود تنها یک پاسخ داشتم: ایران سرزمینی است با تاریخ نسبتا پیچیده که شرایط سیاسی و اجتماعی فراوانی را از سر گذارنده، ظهور طنز در ایران و تبدیل هر چیز به طنز در ذهن ایرانی ها راهی است برای کاهش و تحمل دشواری های سیاسی و اجتماعی که ریشه در ناخودآگاه جمعی ایرانیان دارد.
- این یادداشت به پیشنهاد دوست گرامی منوچهر دین پرست جهت درج ویژه نامه مجله مدیریت ارتباطات به مناسبت نوروز ۱۳۹۵ نوشته شد.