استاد دانشگاه کیوتو گفت: هیدگر «مغربزمین» را «سرزمین غروب» تلقی میکند. این تلقی با گمان او گره میخورد که تاریخ «مابعدالطبیعـۀ مغربزمین» به پایان خود نزدیک میشود.
به گزارش خبرنگار مهر، در جلسهای که به همت انجمن فلسفه میان فرهنگی ایران ترتیب داده شده بود پروفسور ریوزوکه اهاشی رئیس مرکز فرهنگی ژاپن- آلمان و استاد دانشگاه کیوتو در تالار کمال دانشکده ادبیات دانشگاه تهران درباره فلسفه شرقی به سخنرانی پرداخت.
ریوزوکه اهاشی، استاد برجسته فلسفه متولد ۱۹۴۴ و ۷۲ ساله است. اهاشی به جهت تبار فلسفی از نوادگان علمی نیشیتانی و شاگرد مکس مولر است. وی به لحاظ فلسفی متاثر از دیدگاه مکتب کیوتو است و مهمترین عضو زنده این مکتب به شمار میرود. از زمان نگارش رساله دکتری خود درباره شلینگ و هیدگر به مواجه فلسفی میان فرهنگی میان اندیشه غربی و تفکر شرقی علاقهمند شده است.موضوعی که مسئله اصلی تفکر در مکتب کیتو نیز هست. ایشان کتابی را به زبان آلمانی در سال ۱۹۹۲ در همین مورد منتشر کردهاند. وی تا به حال در ۱۷۰ سخنرانی در کشورهای مختلف جهان از سوئیس و آلمان و آمریکا گرفته تا چین و تایوان به توضیح ایدههای خود پرداخته است.
اهاشی در آغاز دومین سخنرانی خود در ایران با یادآوری خاطرهای که از دیدارش با هیدگر در سخنرانی روز گذشته در سخنرانی قبلی خود تعریف کرده بود با لحنی مطایبه آمیز گفت: یکی از همکاران پیش از جلسه از من پرسید آیا این موضوع که ایزوتسو برای تنبیه شاگردانش آنها را کتک میزده درست است یا نه؟ باید بگویم بله او این کار را میکرده اما من فقط از قدرت روحی او متاثر شدم و هیچگاه قدرت فیزیکیاش را درک نکردم. باید بگویم ایزوتسو هم مانند هیدگر بسیار کوچک جثه بود اما روح بزرگی داشت.
ویژگی بنیادین وجود
وی به با اشاره به سخنی از ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی گفت: ارسطو میگوید شناختن یک دوست به معنی شناختن خویش است. دوست آیینه خویشتن انسان است. اما باید پرسید آیا ما میدانیم که در حقیقت چه کسی دوست ما است؟ در واقع من همواره من باقی میمانم و دیگری همواره دیگری. به طور مثال وقتی من گرسنه باشم به معنی وجود گرسنگی مشابه در دیگری نیست. از دیگر سو اگر من تصویری را در مسجدی زیبا بپندارم ممکن است دیگرانی نیز با من در تصور این زیبایی شریک باشند. این موضوع حس مشترک است. این همان حسی است که از آغاز اشتغالم به فلسفه و آشنایی به مارتین هیدگر در خود داشتم. من آثار هیدگر را میشناختم اما به ریشههایی که این تفکر از آن میآمد واقف نبودم. اما امروز میدانم که این احساس حس مشترک و از دیگر سو حس تمایزی است که از فرهنگها نشأت میگیرد.»
هیدگر «مغربزمین» را «سرزمین غروب» تلقی میکند
اهاشی در قسمت دیگری از سخنانش گفت: اگر بخواهم راجع به فلسفه شرقی صحبت کنم باید نخست بگویم امر مغربزمینی از نگاه هیدگر به چه معناست؟ هنگامی که من از فلسفه شرقی سخن میگویم منظورم بحثهای وطنپرستانه نیست و هیدگر نیز هنگامی که از فلسفه غربی صحبت میکند اروپا محور نیست. هیدگر «مغربزمین» را «سرزمین غروب» تلقی میکند. این تلقی با گمان او گره میخورد که تاریخ «مابعدالطبیعـۀ مغربزمین» به پایان خود نزدیک میشود. خود او در سخنان آناکسیمندر چنین میگوید: «آیا ما در واپسین اوقات پیش از غروب عظیمترین دگرگونیهای تمام زمین و فضای تاریخیای ایستادهایم که زمین در آن واقع شده است؟ آیا ما در شامگاه شبی ایستادهایم که صبح دیگری در پی خواهد داشت؟ آیا ما عزم سفر برای ورود به سرزمین تاریخ این غروب کردهایم؟ آیا سرزمین غروب تازه در حال برآمدن است؟ آیا این مغربزمـین، ورای غرب و شرق و از دالان آنچه اروپایی است، جایگاه تاریخ آیندهای خواهد بود که حوالتاش آغازینتـر اسـت؟ آیـا مـا اصحاب امروز بدینمعنا مغربزمینی هستیم که با گذار ما به شب جهان این معنا تازه برخواهد آمـد؟»
یونـانی پگـاه حوالـتی است که وجود، خود را در موجود آشکار میسازد
اهاشی در همین زمینه ادامه داد: از آنجا که هیدگر از «فرجامشناسی وجود» سخن میگوید میتوان کلمۀ «غروب» را در تداعی با فرجامشناسی آخرالزمانی مسیحیت فهمید. آیا این طرز نگرش بدانمعناست که تاریخ وجود مورد نظر هیدگر مسـیر یک طرفهای است که از خاستگاه واحد برآمده است؟ فارغ از پرسش از موجـه بـودن ایـن طـرز نگـرش، چگونـه بایـد براساس این طرز نگرش، جایگاه خاستگاه غیر یونانی- اروپایی همانند خاستگاه اسلامی یا ایرانی و یا شـرقی- ژاپنـی تاریخ اندیشه را معلوم سازد؟
وی گفت: در اینجا، باید مراد هایدگر از «آنچه یونـانی اسـت»، بـا دقتـی بیشـتر ملاحظـه شـود. بهجاست که نقلقولی را ذکر کنیم: در بیان ما مقصود از «یونانی» یک ویژگی قومی یا ملی یا فرهنگی و یا انسانشناختی نیست. یونـانی پگـاه حوالـتی است که خود وجود، خود را در موجود آشکار میسازد و ذاتی از انسان را در اختیار میگیرد که مسیر تاریخ، خـود را به عنوان ذاتی حوالتشده در این ذات دارد، بدانگونه که در وجـود حفـظ مـیشـود، از وجـود تـرخیص مـیشـود و درعینحال، هیچگاه از وجود جدا نمیشود. این نقلقول، حاکی از آن است که هیدگر نهتنها آنچه را که یونانی است، بلکه مسیحیت، عصر جدید و آنچه جهـانی است را از منظر «ویژگی بنیادین وجود» میاندیشد.
به دنبال درافکندن فلسفه شرقی هستم
این استاد برجسته فلسفه در قسمت دوم سخنانش به سراغ ایزوتسو، فیلسوف و اسلام شناس شهیر ژاپنی رفت و در توضیح پیوند تفکر هیدگر با ریشههای شرقی گفت: به عنوان پژوهشگر فلسفه میتوانم در خلال نوشتههای ایزوتسو نوری را ببینم که از عـالَم فلسفۀ اسلامی ساطع میشود. از دیدگاه من، سخن یک عارف برجسته، یعنی منصور حلّاج چنین نوری است. حلّاج میگوید: «هویۀ لک فی لائیتی ابداً». در نابودن مـن بـرای تـو، بـودنی جاودانـه اسـت. ایزوتسو در ارتباط با سخن حلّاج میگوید: اگر از طریق نفیِ بعد از نفی من- آگاهی را پیوسته نفی کند و ژرفتـر و ژرفتر در درون من بکاود، در نهایت به نفی خویش در ژرفای عدم خویشتن خویش میرسد. در آنجـا آگـاهی سـوبژکتیو آدمی یکسره محو میشود. این بدانمعناست که من بهکل از میان میروم و من، عدمی تهی میشـود.»
وی اظهار داشت: ایزوتسو حکایت میکند که حلّاج سخنی باز هم بنیادینتر دارد: انا الحق من خدایم. این البته سخنی بود که در بستر توحیدی اسلام اندیشهای خطرناک تلقی میشد، بهطوری که در سال ۹۲۲او را بهدار آویختند. این همان رخداد متناظر با رخداد محکومیت مایستر اکهارت به ارتداد از جانب پاپ بود.»
پروفسور اهاشی در پایان متذکر شد: این طرق ایزوتسو بود. سخنانی را در سنت فلسفه اسلامی یا بودایی و کنفسیوسی مییافت که حاکی از تجربه متفاوتی از وجود باشد. ایده او این بود که از طریق همزمان کردن این سخنان این مجال را فراهم کند که شاید چیزی تحت عنوان فلسفه شرقی پدید آید. او این ایده را پس از بازگشتش از ایران به ژاپن پیدا کرده بود؛ اما پیش از آنکه بخواهد این ایده را محقق کند از دنیا رفت. پس از او من از خودم میپرسم که آیا چنین ایده اصلا امکان تحقق دارد؟ اما من از ایزوتسو آموختهام که در جهان غیر غربی چه در شرق دور و چه در خاورمیانه تجربه بنیادنی وجود دارد که با تجربه بنیادن مغرب زمینی نمیتوان آن را یکسان گرفت. هر چند هیدگر هنگامی که از مغرب زمین صحبت میکند منظورش یک محدوده جغرافیایی نیست. بر همین اساس من نیز سعی میکنم طرحی از فلسفه شرقی را دربیافکنم اما نه با نگاهی که ایزوتسو داشت.