آقای موراکامی، نوشتن رمان سختتر است یا دویدن در ماراتن؟
موراکامی: نوشتن، کاری دلپذیر است؛ دستکم در بیشتر موارد. من روزی چهار ساعت وقت صرف آن میکنم. بعد از آن طبق روال همیشه بیرون میروم و 10کیلومتر میدوم. بهراحتی از پس آن برمیآیم ولی اگر قرار باشد 42کیلومتر و 195متر را یکنفس بدوید، کار سخت میشود. با این همه، من طالب این سختی هستم. رنجی دوستداشتنی است که آگاهانه آن را بر خود هموار میکنم. مهمترین وجه دویدن در ماراتن برای من، همین است.
حالا بفرمایید که تمامکردن یک رمان زیباتر است یا عبور از خط پایان دو ماراتن؟
گذاشتن نقطه پایان در انتهای یک داستان مثل متولدشدن یک نوزاد، لحظهای وصفناپذیر است. یک نویسنده خوش اقبال در طول زندگی شاید بتواند 10، 12رمان بنویسد. من هنوز نمیدانم چند اثر خوب دیگر از درونام متولد خواهد شد. امیدوارم چهار- پنجتایی بشود. اما حین دویدن به چنین مرزبندیها و اندازهگیریهایی فکر نمیکنم. من هر چهار سال یکبار رمانی قطور منتشر میکنم ولی در طول یک سال نهتنها 10کیلومتر در روز میدوم بلکه در یک نیمه ماراتن و یک ماراتن شرکت میکنم. تا به حال 27 بار دو ماراتن را به پایان رساندهام که آخرین آن همین ژانویه گذشته بود. اگر اتفاق خاصی پیش نیاید ماراتنهای 28، 29 و30 هم به ترتیب از راه خواهند رسید.
در جدیدترین اثرتان که به زبان آلمانی نیز ترجمه شده، کار و حرفه خود را از زبان یک دونده وصف کردهاید و اهمیت آن را در فعالیت نوشتاری خود برشمردهاید. دلیل نوشتن این حدیث نفس چه بود؟
از اوایل دهه هشتاد (1980) که برای اولین بار به دویدن رو آوردم، مرتب از خودم سوال کردهام که چرا ورزش دو را انتخاب کردم و سراغ ورزش دیگری، برای مثال فوتبال، نرفتم؟ و چرا شروع کار جدیام به عنوان نویسنده مصادف شد با اولینباری که به دو استقامت پرداختم؟ از طرفی، من فقط زمانی علاقهمند به درک مسائل هستم که افکارم را روی کاغذ بیاورم. بعد لحظهای فرا رسید که متوجه شدم اگر درباره دویدن بنویسم در واقع درباره خودم خواهم نوشت.
اصولا چرا به ورزش دو رو آوردید؟
میخواستم وزن کم کنم. در سالهای اول نویسندگی برای تمرکز بهتر بر کار سیگار میکشیدم؛ خیلی زیاد، در حدود 60نخ در روز. دندانهایم دیگر زرد شده بود، ناخنهایم هم همینطور. در 33سالگی که تصمیم به ترک سیگار گرفتم، لایههای متعدد چربی دور کمرم تشکیل شده بود. به همین دلیل، شروع کردم به دویدن. استدلالام این بود که هیچ ورزشی مزایای آن را ندارد.
چرا؟
ببینید، من با ورزشهای گروهی میانهای ندارم. ترجیح میدهم پا به پای خودم پیش بروم تا دیگران. در دو، نه نیازی به همبازی است و نه مثل بازی تنیس، به زمین و مکان خاص احتیاج دارید. فقط یکی دو مربی کفایت میکند. ورزشهای انفرادی هم، مانند جودو، با ذهنیت من جور درنمیآیند چون من اصولا اهل مبارزه و جنگیدن نیستم. در دوهای طولانی مسئله اصلی پیروزی بر دیگران نیست. تنها رقیب آدم، خودش است؛ هیچکس دیگری دخیل نیست. نوعی نبرد و کشمکش درونی در جریان است و آدم مدام از خود میپرسد: آیا از دفعه قبل بهتر عمل خواهم کرد. جوهره دویدن، همین مقایسه کردن و ارزیابی پیوسته خود با دفعات و رکوردهای زمانی قبل است. دویدن رنجآور است اما رنج دست از سر من برنمیدارد. البته چندان نگراناش نیستم چون با ذهنیت من همخوانی دارد.
آن اوایل وضعیت جسمانیتان چطور بود؟
بعد از 20دقیقه از نفس میافتادم، قلبام به شدت میتپید و پاهایم میلرزید. در ضمن اوایل ناراحت میشدم مردم حین دویدن به من نگاه کنند. ولی کاری کردم که دو مثل مسواکزدن جزء اعمال روزانهام شود. به همین دلیل به سرعت پیشرفت کردم. هنوز یکسال از دویدنام نگذشته بود که اولین ماراتن را برگزار کردم.
این انگیزه برای دویدنهای هرروزه را از کجا بهدست میآورید؟
گاهی روزها هوا خیلی گرم یا خیلی سرد یا کاملا ابری است ولی من از عادت روزانهام دست نمیکشم. میدانم اگر یک روز ندوم روز بعد هم نخواهم دوید. طبیعت بشر به گونهای است که از پذیرش بارهای اضافه و غیرضروری سر باز میزند.
بنابراین یکبار که چنین اعمالی انجام ندهید بدن بلافاصله واکنش نشان میدهد و آن عادت را پس میزند. نوشتن هم همین حالت را دارد. من هر روز مینویسم تا ذهنام عادت کار را از دست ندهد و روز به روز بتوانم عیار ادبیام را بالاتر و بالاتر ببرم؛ درست همانگونه که دویدن عضلات را روز به روز قویتر و قویتر میکند.
شما تک فرزند بودهاید و تنها بزرگ شدهاید، نویسندگی یک حرفه انفرادی است و همیشه هم تنها میدوید. آیا رابطهای میان اینها وجود دارد؟
قطعا. من به تنهایی خو گرفتهام و از آن لذت میبرم. برخلاف همسرم، تمایلی به جمع و گروه ندارم. 37 سال است ازدواج کردهام ولی هنوز بر سر این قضیه بحث و جدل داریم. قبل از نویسندگی به کار دیگری مشغول بودم و اغلب مجبور بودم تا سپیده سحر کار کنم ولی حالا ساعت 9 یا 10 شب توی رختخواب هستم.
چه موقع احساس کردید که باید کار تازهای را شروع کنید؟
در آوریل سال 1978 مشغول تماشای یک بازی بیسبال در استادیوم جینگو توکیو بودم. آفتاب در آسمان میتابید و یک نوشیدنی در دستم بود. وقتی یکی از بازیکنان ضربهای بینقص به توپ زد همان موقع فهمیدم که باید یک رمان بنویسم. احساس گرم و پرشوری بود. هنوز آن را در وجودم احساس میکنم. مزد آن روزهای قدیمی در محیطهای باز را حالا دارم در زندگی جدیدم در مکانهای بسته میگیرم. هیچوقت بر صفحه تلویزیون ظاهر نشدهام، صدایم را کسی از رادیو نشنیده است، بهندرت در جلسات نقد و بررسی کتاب شرکت کردهام، هیچ تمایلی به عکس انداختن ندارم و بسیار کم مصاحبه میکنم. من آدمی گوشهگیر هستم.
آیا شما رمان «تنهایی یک دونده دو استقامت» اثر آلن سیلیتو را خواندهاید؟
حقیقتاش را بخواهید آن کتاب مرا تحت تاثیر قرار نداد. اثری خستهکننده است. حتی میتوان گفت که خود سیلیتو اصلا دونده نبوده است. اما ایده مناسبی دارد: دویدن به قهرمان داستان مجال میدهد تا هویت خود را پیدا کند. او دویدن را تنها حالتی میبیند که میتواند در آن احساس رهایی و آزادی کند. از این نظر، با او همذاتپنداری میکنم.
و دویدن به شما چه آموخت؟
اطمینان و یقین برای رسیدن به خط پایان. دویدن به من آموخت که به مهارتهایم در عرصه نویسندگی ایمان داشته باشم. به کمک آن آموختم که تا چه حد باید بر تواناییهای خود تکیه کنم، چه موقع برای استراحت کوتاه دست از کار بکشم و چه موقع این استراحت از حد مجاز تجاوز میکند. فهمیدم که تا چه اندازه میتوانم از خود کار بکشم و فشار را تحمل کنم.
آیا فکر میکنید دویدن باعث ارتقای کار شما در عرصه نویسندگی میشود؟
قطعا. هرچه بافتها و عضلات قویتر شوند، عملکرد ذهن بهتر و شفافتر میشود. یقین دارم هنرمندانی که در زندگی به سلامت جسمانیشان توجهی نمیکنند زودتر از پا درمیآیند. جیمی هندریکس، جیم موریسون و یانیس جاپلین* از قهرمانان دوره جوانی من بودند که همه در جوانی مردند؛ حتی اگر شایسته چنین مرگی نبوده باشند. مرگ زودهنگام فقط شایسته نوابغی چون موتزارت یا پوشکین است که از تمام توانایی خود استفاده کردند. جیمی هندریکس هنرمند خوبی بود ولی چندان باهوش نبود چون موادمخدر مصرف میکرد. کار هنری و ادبی، خود یک فعالیت زیانبار برای جسم است و به همین دلیل هنرمندان باید به سلامت جسمانی خود توجه داشته باشند. دسترسی به یک داستان برای نویسنده کاری خطرناک است و به همین جهت من از دویدن برای آن دفع خطر کمک میگیرم.
میتوانید در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
وقتی نویسنده به فکر نوشتن یک داستان میافتد، نوعی سم در دروناش ایجاد میشود. اگر هم این سم نباشد داستان خستهکننده و بیروح از کار درخواهد آمد؛ شبیه نوعی ماهی به نام ماهی پفکننده که گوشت آن بسیار خوشمزه است، ولی جگر، قلب و تخمهای آن سمی و کشنده هستند. داستانهای من در ناحیه تاریک و خطرناک بخش خودآگاه ذهنام قرار دارند و من وجود سم را در مغز احساس میکنم، اما از آسیب آن در امان میمانم چون بدنی نیرومند دارم. انسان در جوانی نیرومند است بنابراین حتی بدون ورزش هم میتواند بر این سم غلبه کند، حال آنکه بعد از 40سالگی قدرتاش تحلیل میرود و چنانچه به فکر سلامت جسمانیاش نباشد، سم، او را از پا درمیآورد.
سلینجر تنها رماناش، «ناتور دشت»، را در 32سالگی نوشت. آیا او در برابر سماش ضعیف بوده است؟
این کتاب را خودم به زبان ژاپنی ترجمه کردم. اثری بسیار خوب اما ناقص است. داستان هر چه پیش میرود تاریک و تاریکتر میشود و قهرمان آن «هولدن کالفیلد» نمیتواند راهی را از درون دنیای تاریک به بیرون پیدا کند. فکر میکنم خود سلینجر هم راه به جایی نبرد. آیا ورزش میتوانست به کمک او بیاید؟ خود من هم نمیدانم.
آیا دویدن در نوشتن داستانها الهامبخش شما میشود؟
نه، چون من از آن دسته نویسندگان نیستم که بازیگوشانه به منبع یک داستان دست پیدا میکنند. من برای دستیابی به چنین منبعی چارهای جز رفتن به اعماق ندارم. ناچارم برای رسیدن به نقاط تاریک روحم، همان جایی که داستانها در آن پنهاناند، دست به حفاری عمیقی بزنم. برای اینکار هم انسان باید از نظر فیزیکی قدرتمند باشد. از موقعی که میدوم مدت تمرکز روی یک موضوع بیشتر شده است و من در راه خود به سوی تاریکی مجبورم ساعتها ذهنام را متمرکز کنم. در همین مسیر است که نویسنده به همه چیز دست پیدا میکند؛ تصاویر، شخصیتها و استعارهها. اگر ضعیف باشید آنها را از دست خواهید داد چون برای دست یافتن به آنها و بالا آوردنشان به سطح خودآگاه انرژی زیادی صرف میشود. حین نوشتن، مسئله اصلی، رفتن به اعماق برای رسیدن به منبع نیست بلکه بازگشتن از منطقه تاریک است. در دویدن هم همین امر صادق است. آدم باید هر طور شده، از خط پایان بگذرد.
حین دویدن هم در نقطهای تاریک نظیر آن هستید؟
در دویدن چیزی بسیار آشنا میبینم. موقع دویدن خود را در محدودهای امن و آرامشبخش مییابم.
آثار شما به سبک رئالیسم جادویی نوشته شدهاند که در آن واقعیت با اعمال شگفتآور و جادویی درمیآمیزد. آیا دویدن هم سوای دستاوردهای فیزیکیاش، ابعادی سوررئالیستی یا متافیزیکی دارد؟
هر فعالیتی چنانچه آن را مدتی طولانی انجام دهید، وجوهی معنوی و روحانی پیدا میکند. در سال 1995 من در یک مسابقه دو 100کیلومتری شرکت کردم و 11 ساعت و 42دقیقه طول کشید تا آن را به پایان برسانم. آنچه در انتها از این مسابقه کسب کردم، تجربهای معنوی بود.
واقعا؟
بعد از 55کیلومتر پاهایم دیگر به اختیارم نبود. احساس میکردم دو اسب پاهایم را در دو جهت مخالف میکشند و بدنم دارد دو پاره میشود. حول و حوش 75کیلومتر ناگهان به روال سابق برگشتم و راحت میدویدم. دیگر نشانی از درد نبود. به طرف دیگر مرز وجودم رسیده بودم. شادی را در درونم احساس میکردم. در حالی به خط پایان رسیدم که سرشار از رضایت خاطر بودم. باز هم میتوانستم بدوم، ولی دیگر هیچ وقت در چنین دوهایی شرکت نمیکنم.
چرا؟
پس از آن تجربه افراطآمیز من وارد محدودهای شدم که خودم به آن «محدوده لاجوردی دونده» میگویم.
و آن به چه معناست؟
نوعی بیتفاوتی و بیعلاقگی. از دویدن خسته شده بودم. دویدن یک مساحت 100کیلومتری واقعا خستهکننده و طاقتفرساست. آدم باید بیش از 11 ساعت یکه و تنها با خود سر کند و همین کسالت مایه عذابم شد. همه انگیزههایم را برای دویدن از من گرفت و چشمم بر وجوه مثبت آن بسته شد. تا چندین هفته از دو متنفر بودم.
چه کار کردید که دوباره از دو لذت ببرید؟
به زور خواستم بدوم اما نشد. دیگر لذتی برایم نداشت. بنابراین تصمیم گرفتم به ورزش دیگری رو بیاورم. خوشبختانه موثر واقع شد و دوباره شور و شوق سابقام را پیدا کردم.
شما اکنون 59 ساله هستید. تا کی قصد دارید به دو ماراتن بپردازید؟
تا وقتی بتوانم راه بروم. میدانید دوست دارم روی سنگ قبرم چه بنویسند؟ این جمله را: «دستکم او اهل راه رفتن نبود.»
منبع: اشپیگل
ترجمه: مجتبی ویسی
* هر سه خواننده و آمریکایی بودند. هندریکس گیتار میزد. موریسون، شاعر و کارگردان نیز بود و جاپلین علاوه بر خوانندگی، ترانهنویسی هم میکرد.
——————-
ده چیزی که باید درباره «هاروکی موراکامی» بدانیم را در وبلاگ سیب گاز زده ِ سعید کمالی دهقانی بخوانید!/صفحهی ویژهی «هاروکی موراکامی» در سیب گاززده/
1 دیدگاه
m.b
نوشته هایتان دلنشین است لطفا داستان ماراتن زندگی(از آقای هاروکی موراکامی) را برایم
ای میل کنید