مرکز مطالعات ژاپن:
فرزاد خلیلیان
یکدر قاب اول «اسامو تزوکا»ست، رو به دوربین در مصاحبهای در اواخر عمر، با عینک شاخی بر چشم و کلاه بر سر با گونههایی که زیر آن چین افتاده. کسی که به نوعی پدر انیمهی ژاپنی است.
درباره ی انیمیشنهای کوتاهش حرف میزند و از مصائب کارهای مستقلش میگوید. این که ای کاش بیشتر از پروژههای استودیویی میتوانست بر روی آن پروژهها کار کند که بیشتر دوستشان داشت.
بعدها میازاکی درباره اش گفت که ” کاش اسامو تزوکا میتوانست پرنسس مونونوکه را تماشا کند” اسامو تزوکا هفت سال پیش از اکران این انیمیشن در گذشته بود آن هم در حالی که رابطه ی تزوکا در سالهای آخر عمر با شاگرد معنویاش میازاکی به تیرگی گراییده بود.
دو
در قاب بعد «دای ساتو» ایستاده. با سوییشرتی سیاه و تی شرتی زرد در زیر، عینکی بدون قاب و موهای لخت یکدست سیاهی که جلویش خالی شده. مصاحبه به نوعی درباره ی کار پادآرمان شهری برجستهاش سری انیمهی ergo proxy ( که به دلایلی نمی توان این عنوان را به صورت صحیح به فارسی ترجمه کرد) مضاحبه گر این سوال را میپرسد که چرا دیگر انیمهها مثل دهه ی هفتاد سیاسی نیستند؟
دای ساتو بلافاصله پای دو نمایندهی مهم آن دوران را پیش میکشد که از قضا نمایندهای از روشنفکران شاخص چپ سنتی ژاپن آن زمانه هم هستند، یعنی میازاکی و ایسائو تاکاهاتا. چهرههای اصلی استودیوی جیبلی. صحبت از این میکند که چطور آنها پیامهایشان را مستقیم میدادند و چطور نسل فعلی نسبت به این طور پیامها دافعه دارد و ترجیح میدهد ذغدغههایش را غیر مستقیمتر و درون داستانهایش مطرح کند.
مسیری که به نظر میرسد فیلم آخر خود میازاکی هم به همان سمت رفته. “باد اوج میگیرد” که روایتی از ژاپن زمان جنگ دوم در بستر یک داستان عاشقانه است.
سهما قابی دیگر را میتوانیم فرض بگیریم. میازاکی ایستاده در کنار همکار دیرینهاش «ایساهو تاکاهاتا». این دو با هم مشهورترین استودیوی انیمهسازی طول تاریخ ژاپن یعنی استودیوی جیبلی را بنیان گذاشتهاند. از توصیف چهرهی میازاکی میگذریم. چهرهی چروک افتادهی تاکاهاتا را در نظر میآوریم با موهای پر پشت رنگ کرده اش و چشمانی بینهایت ریز. سازندهی “قبرستان سنجاقکها” که همانند دو کارگردان معروف زادگاهش، «کن ایچیکاوا» و «یاسوجیرو اوزو» تاثیر پذیرفته از نئورئالیسم ایتالیایی بعد جنگ دوم است. با خطوطی تیزتر و نگاهی واقعگرایانه و تلخ به حاشیهنشینان جامعه.
میازاکی اعلام میکند این بار واقعاً میخواهد بازنشست شود. البته اولین باری نیست که چنین حرفی میزند اما شایعههای غیر رسمی مبنی تعطیل شدن استودیوی جیبلی در سالی که در پیش است حرف او را جدیتر جلوه میدهد.
اعلام بازنشستگی میازاکی و شایعههای احتمالی دربارهی تعطیلی جیبلی خبر از پایان یکی از پر بار ترین دورههای انیمه ی ژاپنی را میدهد اما به نظر نمی رسد همهی اینها بهانهی خوبی برای مرثیهخوانی باشد. هر چند قصد این مقاله هم مرثیه گفتن نیست.
چهارمیازاکی در تمام طول دوران کاری خود همواره راه گذشته را به سوی آینده بازگشته، شاید مشابه همان کاری که یکی از دیگر کارگردان مورد علاقهاش یعنی «آکیرا کوراساوا» با راشومون انجام داد. پرنسس مونونوکه سیر دگرگونی انیمه را که از دههی هشتاد با پیشگامی افرادی چون خود او شروع شده بود کامل کرد. رسانهای که امروز از نظر تحولاتش به نظر میرسد از همتای غربی خود که مشغول بازگویی داستانهای بارها گفته شدهی خود است و همین طور سرگرم آزمون و خطا با تکنولوژیهای گرانقیمت خود، فرسنگها جلوتر است. انیمهها بر خلاف همتاهای آمریکاییشان مشغول تعریف کردن داستانهای سریدوزیشده با شوخیهایی که تقریباً سی سالی است که نیاز به نو نوار شدن آن حس میشود، نیستند. شاید باید خوشحال بود که ژاپنیها ادبیات فانتزی غرب را بهتر از خود آنها میشناسند و همین طور این که میازاکی به سراغ قلعه ی متحرکهاول رفته و نه مثلاً پیکسار. چون احتمالاً در برگردان سینمایی اگر هر کس دیگری جز میازاکی سر کار بود وجه فاوست گونه ی داستان را از یاد میبرد و در عوض با داستانی مملو از آدمکهای بامزه و شوخیهای کلامی و تصاویر معمولی طرف بودیم که اثری از یک کار خلاقه بودن را، در خود نداشتند.
پنجدر عین حال میازاکی در تمام این دوران نمادی روشن و برجسته از تقلای هنرمند بین مستقل ماندن و کار کردن برای استودیو است. او در طی این سالها مدام کار کرده و انگار هر کدام از کارهایش به مثابه مبارزهای در جهت تحقق همان رویایی است که استاد معنوی اش اسامو تزوکا و یا هر هنرمند مستقل دیگری در هر رسانهای آرزوی آن را دارد یعنی امکانات و آزادی کافی از قید و بند استودیو برای ساختن کاری که خود هنرمند دوست دارد.
اگر ارزیابی منطقی از وضعیت انیمه ی ژاپنی داشته باشیم نفس این جدال هم چنان پابرجاست اما نه وضعیت سلطه ی یک جانبهای که سالهای قبل استودیوها بر نویسندگانشان تحمیل میکردند. این همگی نتیجه ی جدال میازاکی و هم نسلهایش است. امروزه نویسندگان، انیماتورها، طراحان و کارگردانهای این رسانه با فراغ بال بیشتری میتوانند کارهایی مثل “روح درون جسم”، روان سنج، کاتاناگاتاری( داستان شمشیر) یا بچههای سر شیب را بسازند و مخاطبان هم این آثار را امروز، راحت تر میپذیرند.
ششدر انیمه ی “ضبط شده” که کمدی رمانتیکی ناشاخص از ریوتارا ناکامورا کارگردان شاخص این رسانه است در یکی از قسمتها قهرمان زن داستان که صدا پیشه ی انیمه است برای یک مصاحبه ی کاری نزد میازاکی آمده. ما در تمام طول سکانس چهره ی میازاکی را نمی بینیم. اما ما این قابی که نادیده باقی میماند را از این جا امانت میکنیم و به صورت میازاکی خیره شویم. چهرهای گرم با ریش پر یک دست مرتب و سفید درست مثل خردمندان کهنسال باستانی که نگاهش را دوخته به جایی نامعلوم. در مورد این نگاه فریب کارانه خواهد بود که بگوییم او به آینده ی این رسانه خیره است و ناظر بر دست آوردهایش. اگر ما کارهای میازاکی را میبینیم به خاطر کیفیت تصویرهایی است که میسازند. ما به تصویری که او ساخته نگاه میکنیم نه به افقی که نگاه او به آن چشم دوخته.
هر اثری که ساخته میشود تکهای از میراث او را با خود دارد. او فرصتی را برای نسل بعدش فراهم ساخته که نسل خود او نداشت، پس چه دوستش داشته باشیم و چه دوستش نداشته باشیم هر اثری در این رسانه تکراری از شبح چهره ی او را در خود دارد و تا زمانی که این رسانه به حیاتش ادامه میدهد این شبح متکثر خواهد شد.
تا آن هنگام این توصیف و این شرح همواره چیزی ناتمام در خود دارد.
منبع: سفید