مرکز مطالعات ژاپن/
نویسنده: سعید قربانی (دانش آموخته مطالعات خاورمیانه)
ژاپن به عنوان یک قدرت اقتصادی، عضو خانواده دموکراسی های صنعتی دنیا است و از قدرت و نفوذ فوق العاده ای در نظام های مالی و تجاری جهان برخوردار است. پیشرفت های ژاپن در دهه های اخیر به این کشور جایگاهی ویژه اعطا کرده و باعث شده بسیاری از جوامع جهان ژاپن را الگویی در برنامه های پیشرفت خود قرار دهند (فلاح آزاد، ۱۳۸۰، ص ۱۸). این کشور همچنین یکی از مراکز ثقل اقتصادی و تجاری در حوزه آسیا و پاسفیک در نظر گرفته می شود. هدف اصلی و پایه ای سیاست خارجی ژاپن همچون هر کشور دیگری تامین و تضمین رونق، شکوفایی و امنیت برای مردم این کشور است و به گفته بسیاری از ناظران، ژاپن در تحقق و نیل به این هدف برای دوره ای به بلندای بیش از ۵۰ سال موفق بوده است (Kawashima, 2005: 1).
امروزه به اشتراک گذاشتن ارزش ها و منافع به گرایشی ماندگار در میان جوامع تبدیل شده است. در این راستا، ژاپن برای غلبه بر چالش های پیش رو خود می کوشد در حد توان با کشورهای همفکر و هم سو برای تقویت نظم بین الملل همکاری کند. اما دست یابی ژاپن به موقعیت سیاسی و اقتصادی کنونی در جامعه بین الملل با فراز و نشیب هایی به مدت دسته کم سه دهه همراه بوده است. موضوع سیاست خارجی و چگونگی تنظیم روابط با سایر کشورها و مناطق نیز از زوایای مختلف مورد بحث و جدل قرار گرفته به گونه ای که افراد و گروه های متنفذ و همچنین اعضای جامعه مدنی هر یک در خلال سال های پس از پایان اشغال نگرش خاص خود به مسائل بین الملل و مفاهیم هویتی پیرامون دستگاه سیاست خارجی کشور خود را دنبال کرده اند. این امر مجادلات متعددی را بر سر شاخص های اصلی سیاست خارجی ژاپن به دنبال داشته است.
یکی از این مجادلات بین طرفداران همراهی کامل با غرب و معیارهای غربی و وفاداران به هویت آسیایی بوده است. رقابت و اختلاف نظر بین اصلاح طلبان و واقعگرایان حول مسائل امنیتی نیز موجب شده اصلاح طلبان شکل گیری نیروی نظامی در ژاپن و حتی همکاری نظامی با آمریکا را خلاف قانون بدانند در حالی که واقعگرایان به دنبال ایجاد و تقویت نیروهای نظامی و ارتش در ژاپن هستند. همچنین مجادله بین طرفداران عذرخواهی[۱] و مخالفان عذرخواهی[۲] درباره خشونت هایی که نظامیان ژاپنی در سال های دور در نقاط مختلف مرتکب شده اند دیگر زمینه بحث و جدل بین موافقان و مخالفان بوده است. مخالفان خود به دو گروه تندرو و میانه رو تقسیم می شوند. گروه تندرو مخالف صد در صدی عذر خواهی هستند اما گروه میانه رو عذرخواهی زیاد از حد را ممنوع می دانند و معتقد هستند هر گونه زیاده روی در این مسیر سرخوردگی بیشتر جوانان و نسل جدید ژاپنی ها را در پی خواهد داشت. این گروه معتقدند ژاپنی ها قبلا به خاطر اعمال شنیع خود به اندازه کافی از مردم مناطق متاثر عذرخواهی کرده اند فلذا عذرخواهی بیشتر از این را روا نمی دانند. مجادله آخر نیز اختلاف نظر بین طرفداران ملی گرایی[۳] و طرفداران بین المللی گرایی[۴] می باشد که گروه اول اولویت را با تمرکز بر توان داخلی و ظرفیت های ملی می دانند در حالی که گروه دوم معتقد به تعامل و همکاری با سایر کشورها و فعالیت در سازمان های بین المللی هستند (Kawashima, 2005,).
علی رغم وجود اختلاف نظرهایی که بین لایه های مختلف تصمیم گیری و فعالان جامعه سیاسی و مدنی ژاپن حول مسائل مربوط به سیاست خارجی وجود دارد دولت ژاپن به مدد توانایی ها و قدرت اقتصادی خود در سه دهه اخیر از قدرت و نفوذ سیاسی قابل ملاحظه ای هم برخوردار شده است و همین امر فعالیت بیشتر این کشور در جامعه بین المللی را به همراه داشته است. در دهه ۱۹۸۰ دولت ژاپن ایده بین المللی کردن[۵] را به عنوان یک اصل اساسی در سیاست خارجی خود دنبال کرد ( Kawashima, 2005, P. 15). این مفهوم در بردارنده ایجاد تغییرات سیستماتیک در ساختار اقتصاد ژاپن به منظور تسهیل ورود بازیگران خارجی به بازار ژاپن بود. به عبارت دیگر این ایده به عنوان رویکردی معرفی می شد که به وسیله آن روابط اقتصادی ژاپن با بقیه جهان را مدیریت می کرد.
“ژاپن به لحاظ توان و جایگاه برجسته جهانی و منطقه ای اش احساس کرده که دارای مسئولیت زیادی بوده و باید برای ثبات و رونق جامعه بین المللی یک نقش مهم تری را بازی نماید” (فلاح آزاد، ۱۳۸۰، ص ۱۸). لذا در سال های پایانی قرن بیستم و به ویژه دهه آغازین قرن بیست و یکم رهبران ژاپن کوشیده اند سیاست خارجی ای را دنبال کنند تا با توان و عملکرد اقتصادی آنها تناسب و هماهنگی بیشتری داشته باشد. این تلاش رهبران ژاپن برای کنشگری بیشتر این کشور در جامعه بین المللی، با افزایش انتظارات کشورهای در حال توسعه از ژاپن همراه بوده است. بررسی عملکرد و جهت گیری مواضع ژاپن در دو دهه اخیر به خوبی نشان می دهد که ژاپن انتظار جامعه بین المللی را دریافت کرده و احساس می کند در معرض نگاه و قضاوت جهانیان قرار دارد.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم و در طول سالیانی که ساختار دوقطبی بر نظام بین الملل حاکم بود، سیاست خارجی ژاپن عملا استقلال کافی را نداشته و این کشور در عمده مسائل پیرو محض از سیاست خارجی ایالات متحده بوده است. بعد از پایان جنگ سرد و از بین رفتن محدودیت های نظام دو قطبی این احساس در بین سران توکیو ایجاد شد که بدون تجدید نظر دربرخی از سیاست های گذشته و اتخاذ تدابیر جدید منافع بلند مدت ژاپن قابل حصول نیست. از این رو ژاپن کوشید در عرصه بین المللی به عنوان یک قدرت برجسته ظاهر شود؛ لذا مسائل سیاسی و امنیتی از بعد از دهه ۱۹۹۰ جایگاه نوینی در تدوین سیاست خارجی این کشور پیدا کردند ( فلاح آزاد، ۱۳۸۰، ص ۱۷).
به عبارت دیگر سیاست خارجی دولت توکیو تا اواسط دهه ۱۹۹۰ نیز فاقد ابتکار عمل در خور بوده و عواملی همچون نبود اراده سیاسی کافی برای ایجاد تغییر در سیاست خارجی، اوضاع نه چندان خوب اقتصادی در آن زمان و تغییر مکرر دولت ها، عدم تغییر جدی در سیاست خارجی ژاپن در آن دوران را سبب می شدند. علاوه بر موارد مذکور، تاثیر نگرفتن منطقه شرق آسیا از پایان جنگ سرد خود دلیل دیگری برای این عدم تغییر در سیاست خارجی ژاپن بود. تاثیری که پایان جنگ سرد به طور مثال در اروپا از خود برجای گذاشت در منطقه شرق و جنوب شرق آسیا قابل رویت نبود. مثلا در چین علی رغم تغییرات اقتصادی فراوان، همچنان حزب کمونیست حکمفرما بود. یا مثلا در اروپا آلمان دو پاره متحد شد اما شبه جزیره کره همچنان به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده بود. به طور خاص در ارتباط با رابطه ژاپن با روسیه گرچه سایه جنگ و تهدید نظامی از سر توکیو برداشته شد اما مناقشه مرزی دو کشور بر سر جزایر چیشیما[۶] پایان نیافت. همچنین اختلافات ارضی و مرزی بین ژاپن با کره جنوبی و چین به قوت خود باقی ماند (Stockwin & Ainscow, 2008, 246). لذا اینطور می توان نتیجه گرفت که پایان جنگ سرد و فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی تاثیر چندانی بر مناسبات منطقه شرق آسیا و ژاپن برخلاف آمریکا، اروپا و حتی روسیه نداشت و همین امر عدم تغییر در سیاست خارجی توکیو را باعث می شد.
همه این موارد در نهایت منجر به ایجاد نوعی لختی در سیاست خارجی ژاپن در اوایل دهه ۹۰ میلادی شد. انتقال از یک نظام بین الملل مبتنی بر جنگ سرد به دنیای فاقد آن تصمیم سازان سیاست خارجی ژاپن را با چالش هایی روبرو کرد و به همین جهت این سیاست مداران و تصمیم سازان تا مدتی وضعیتی خنثی داشتند. مقولاتی نظیر منافع ملی و تهدیدات متوجه امنیت ملی ژاپن به ویژه از جانب روس ها، فشار افکار عمومی بعد از شکست سال ۱۹۴۵، ساختار تصمیم گری اجماع محور[۷] ژاپنی ها و موارد دیگری از این دست همگی فشارهایی بودند که تصمیم گیران اصلی در حوزه سیاست خارجی ژاپن را وادار به اتخاذ سیاست های تقلیل گرایانه و خنثی در روابط خارجی می کردند ( Stockwin & Ainscow, 2008, 262). به عبارت دیگر سیاست خارجی ژاپن در سال های ابتدایی بعد از پایان جنگ سرد تغییر خاصی از خود نشان نداد اما از اواسط دهه ۱۹۹۰ رویکرد های جدیدی شروع به خود نمایی کرد و ژاپن راه های جدیدی پیش روی سیاست خارجی خود یافت. به طور مثال رئیس وقت حزب لیبرال دموکرات[۸] آقای کُنو[۹] ابراز داشت که با پایان جنگ سرد ژاپن دیگر مثل قبل وفادار به غرب نیست و می تواند برای تاسیس سازمان ها و رژیم های بین المللی که منافع ملی ژاپن را تامین می کنند تلاش کند (Drifte, 1996, 87).
از طرفی ساختار سیاسی جامعه ژاپن نیز در دهه ۱۹۹۰ میلادی با نوعی بحران روبرو شد و نظام حکومتی این کشور بعد از حدود ۳۵ سال تسلط مطلق و کامل توسط حزب محافظه کار لیبرال دموکرات دچار تغییر و دگرگونی گشت. حزب لیبرال دموکرات در طول دوران تسلط خود در ژاپن، این کشور را از وضعیت فقر نسبی به دومین اقتصاد جهان مبدل ساخت (Stockwin & Ainscow, 2008). این تغییر ساختار موجب تحول خط مشی دستگاه بروکراتیک ژاپن که بر اساس اوضاع بعد از جنگ جهانی دوم تدوین شده بود شد و همزمان جامعه مدنی و صاحبان قدرت خواستار اصلاحات سه گانه ای در حوزه های سیاسی، اقتصادی و اداری در این کشور شدند. می توان گفت در آن دوران مردم ژاپن با درک نقش و اثرگذاری کشور خود در تحولات جهانی خواستار تقویت چارچوبی برای تحول مثبت در سیاست خارجی خود شدند. بنابراین در طول سال های پایانی دهه ۱۹۹۰ بحث های سیاسی و امنیتی به گونه ای فزاینده در ژاپن رشد پیدا کرد و نگرش نوین جامعه ژاپن به موضوعات بین المللی پشتوانه محکمی برای تحولات بعدی در سیاست خارجی ژاپن شد به گونه ای که بسیاری از راهبردهای سیاست خارجی ژاپن در آغاز صده حاضر از حمایت افکار عمومی برخوردار بوده است (فلاح آزاد، ۱۳۸۰).
آغاز قرن ۲۱ نشان دهنده تلاش ژاپن برای اجرای یک استراتژی بین المللی تر بود اما درهم تنیدگی روابط این کشور به لحاظ امنیتی و سیاسی با ایالات متجده آمریکا باعث ایجاد نوعی عدم پویایی برای ایجاد تغییر در سیاست خارجی ژاپنی ها شد. رشد اقتصادی شتابان چین، جنگ اول خلیج فارس و ناتوانی دولت ژاپن برای اعزام نیرو به خاطر محدودیت های قانون اساسی، چرخش سیاست های ایالات متحده به سوی غرب آسیا در ابتدای قرن ۲۱ واکنش های منطقه ای و بین المللی به تلاش ژاپن برای بدست آوردن کرسی دائم در شورای امنیت از جمله دلایلی هستند که به گفته استاک وین[۱۰] عدم انعطاف ژاپنی ها برای داشتن یک راهبرد بین المللی تر را باعث می شدند. لذا در ابتدای هزاره سوم و لشگر کشی ایالات متحده به غرب آسیا دولت وقت ژاپن هماهنگی با سیاست ها و اهداف نظامی آمریکا در منطقه غرب آسیا را همچون تونی بلر دنبال کرد (Stockwin & Ainscow 2008, 263).
اما سیاست خارجی ژاپن بالاخره در سال های بعد از حمله نظامی ایالات متحده به افغانستان و عراق و وقوع پدیده بیداری اسلامی و تنش های پس از آن در غرب آسیا و شمال آفریقا دچار تغییر و تحول جدی شد و از پیروی و هماهنگی کامل با سیاست خارجی مورد نظر ایالات متحده آمریکا فاصله گرفت. سیاست خارجی ژاپن در اوایل قرن بیست و یکم تحت تاثیر احساس عدم اطمینان و عدم قطعیت سیاستمداران این کشور در رابطه با آینده روابط بین الملل بود. این عدم قطعیت و عدم اطمینان در اثر عواملی همچون عوض شدن نسل، اختلافات حزبی و سیاسی داخلی، عدم امکان دسترسی عموم به تحلیل های دقیق در رابطه با سایر کشورها، بحران مشروعیتی که وزارت خارجه به ویژه بعد از سال ۲۰۰۱ در اثر مجموعه ای از رسوایی ها با آنها روبرو بوده است ایجاد شده بود (Kawashima, 2005, P. 1, 2, 3).
ژاپن پس از پایان جنگ جهانی دوم با یک تهدید وجودی مواجه بود در نتیجه تمام انرژی و توان خود را مصروف حفظ دولت ملت خود کرد. همچنین تامین امنیت و بازسازی کامل ویرانی های ناشی از جنگ دو هدف ملی ای بودند که ژاپنی ها بعد از پایان جنگ برای خود مشخص کرده بودند. تامین امنیت به تدریج ژاپن را به سمت اتخاذ تدابیری مثل انعقاد پیمان امنیتی با آمریکا و پرهیز از نظامی گری سوق داد. ژاپنی ها کوشیدند به محض حصول هدف دوم یعنی بازسازی، موضوع رونق اقتصادی را جایگزین این هدف کنند. بنابراین تامین امنیت و ایجاد رونق اقتصادی دو هدف بلند مدت سیاست خارجی ژاپن درسال های بعد از جنگ بودند. به نظر می رسد سیاست خارجی ژاپن در اوایل قرن بیست و یکم تحت تاثیر احساس عدم اطمینان و عدم قطعیت سیاستمداران این کشور در رابطه با آینده روابط بین الملل بوده است. این عدم قطعیت کنشگری بیشتر و متفاوت تر توکیو در مسائل مناطق مختلف جهان از جمله منطقه غرب آسیا را به همراه داشته است.
منابع:
- فلاح آزاد، شیرزاد (۱۳۸۰)، پایان جنگ سرد و دگرگونی سیاست خارجی ژاپن، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران. در دسترس: http://utdlib.ut.ac.ir/DigitalFiles/PdfFile/118869
- Stockwin, James & Arthur Ainscow (2008), Governing Japan, Divided Politics in a Resurgent Economy, Fourth Edition, Oxford: Blackwell Publishing Ltd
- Kawashima, Yutaka (2005), Japanese Foreign Policy at the Crossroads, Challenges and Options for the Twenty First Century, Brookings Institution Press
- Drifte, Reinhard (1996), Japan’s Foreign Policy in the 1990s, From Economic Superpower to What Power?, UK: Palgrave Macmillan
[۱] Apologists
[۲] Nonapologists
[۳] Nationalists
[۴] Internationalists
[۵] Internationalization
[۶] Chishima Islands
[۷] Consensus Based
[۸] Liberal Democratic Party (LDP)
[۹] Kono
[۱۰] Stockwin