بهنام جاهدزاده:
اتسوهو مونوگاتاری قدیمی ترین داستان بلند ژاپنی شامل بیست جلد داستان آمیخته به افسانه است که گمان می رود در سال 970 میلادی نگاشته شده باشد. مضمون این داستان شرح زندگانی خاندان های مهم آن دوره، چگونگی عشق ورزی و دلبستگی آنان، تشکیل زندگی و بزرگ کردن فرزند و آموختن و نواختن موسیقی مخصوصا ساز کوتو است.
کوتو، هفت تار دارد و یکی از سازهای سنتی ژاپن شناخته می شود و باور عمومی بر این است که از چین به ژاپن راه یافته است. این ساز در دوره هیان (1192- 794) اجر و قربت بیشتری داشته است.
نکنه جالب توجه در آغاز داستان ارتباط آن با سرزمین هاشی (پارس) است. داستان حول محور ساز کوتو می چرخد و اهمیت کوتو آن قدر است که از دوران کودکی به فرزندان آموحته می شود. همچنین این نکته که اگرچه این داستان آمیخته به افسانه و اتفاقات غیر طبیعی است، ذکر این نکته که چوب سرزمین هاشی برای ساختن کوتو مناسب بوده و سازهایی که با آن ساخته شده اند دارای انرژی ماورایی بوده اند می تواند به این حقیقت پنهان اشاره داشته باشد که خواستگاه ساز کوتو همان سرزمین هاشی (پارس) است که بعد از سیر جاده ابریشم به سرزمین ژاپن راه یافته است. این نکته می تواند مورد کنکاش بیشتر واقع شود و واقعیت های جدیدی درباره نقش و خواستگاه موسیقی در سرزمین ایران و تأثیرات جهانی و تاریخی آن را عیان سازد.
خلاصه داستان:
قهرمان داستان جوانی به نام توشی کاکه، که دارای فضل و عقل و درایت بوده است از طرف حاکم یاماتو (نام باستانی سرزمین ژاپن) برای آموختن علم و فنون جدید همراه با ملازمان و همراهان با سه کشتی به سرزمین چین اعزام می شود. در راه چین دریا طوفانی می شود و از سه کشتی، دو کشتی غرق می شوند و تنها یک کشتی که توشی کاکه سوار آن بوده سالم می ماند و توشی کاکه جان سالم به ساحل می رسد. اما ساحلی که توشی کاکه به آن می رسد و از آب گرفته می شود ساحل چین نه بلکه ساحل کشور هاشی است. 1
بعد از رسیدن به ساحل معجزات خاصی رخ می دهد و اسب سفیدی توشی کاکه را سوار کرده به داخل جنگل درختان زیتون تلخ می برد.
در داخل جنگل به سه مرد برمی خورد که پوست پلنگ زیرشان انداخته اند مشغول نواختن کوتو هستند. سه مرد از توشی کاکه می پرسند که از کجا آمده است. توشی کاکه می گوید از سرزمین سلطنتی ژآپن آمده و سرگذشت خود را برای سه مرد بازگو می کند. سه مرد با اظهار همدردی با توشی کاکه می گویند که یک مأمنی در اختیار وی می گذارند و به علاوه یک پوست پلنگی به عنوان زیرانداز به وی می دهند.
توشی کاکه در مدتی که با سه مرد زندگی می کند همه آهنگ های کوتو را بدون کم و کاست از سه مرد یاد می گیرد و هر روز وقت خود را با نواختن کوتو سپری می کند.
توشی کاکه در سرزمین هاشی، به دیدار آشورا می رود و از او چوب مرغوب جهت ساختن کوتو را دریافت می کند.2
توشی کاکه از جوب درختی که از آشورا دریافت می کند سی ساز کوتو می سازد. برای حمل این همه کوتو گاهی نیروهای غیبی به کمک توشی کاکه می آیند. توشی کاکه 23 سال در سرزمسن هاشی می ماند از 30 کوتویی که از چوب زیتون تلخ ساخته 7 تایش را به نیروهای غیبی ای که هنگام اقامتش با آن ها همدم بوده به آن ها اهدا می کند.
بعد از 23 سال توشی کاکه به سرزمین مادری خود برمی گردد. چند سال قبل از برگشتن وی والدینش که سال ها چشم به راه وی بودند از دنیا می روند. از طرف حاکم استقبال می شود و از او درخواست می شود به کار آموزش کوتو و علم و معرفت بپردازد. سپس توشی کاکه با دختر یکی از خاندان بزرگ وصلت می بندد و صاحب دختری می شود. وقتی دخترش به چهار سالگی می رسد آموزش کوتو به دخترش را آغاز می کند. دختر توشی کاکه به زودی تمامی فنون نوازندگی کوتو را از پدر یاد می گیرد.
در 15 سالگی زن توشی کاکه چشم از جهان فرو می بندد. چندی نمی گذرد که خود توشی کاکه نیز در غم و اندوه زن از دست رفته اش زندگی اش را کوتاه می بیند. او ضمن توصیه ی مهمی به دخترش می گوید که 2 ساز کوتویی که از سرزمین هاشی آورده است دارای نیروی فوق العاده ای هستند و در صورت احساس خطر با نواختن آن می تواند خطر را از خود دور کند، رخت از جهان فرو می بندد.
بعد از مرگ پدر دایه دخترش نیز فوت می کند. دختر توشی کاکه پیرزنی را که از قدیم برای دایه اش کار می کرده را به خدمت می گیرد و از پیرزن می خواهد از میراث پدر چیزهای ارزشمند را برای امرار معاش بفروشد. خودش نیز کارش نواختن کوتو است.
در یکی از روزها که دختر مشغول نواختن کوتو است، پسر وزیر که از آن نزدیکی ها عبور می کند مجذوب آهنگ دلنواز کوتو و همچنین زیبایی دختر توشی کاکه می شود.
او ضمن دیدار با دختر دلبسته وی می شود و با او عهد موقت می بندد. اما دیدار آن دو بعد از آن علی رغم خواست هردو به خاطر سختگیری های وزیر برای پسرش امکان پذیر نمی شود.
دختر توشی کاکه بعد از نه ماه پسری به دنیا می آورد و همراه با پیرزنی که به خدمت گرفته بزرگش می کند. پسر بعد از اینکه بزرگ می شود از مادرش فنون نوازندگی کوتو را یاد می گیرد. بعد از فوت پیرزن پسر دختر توشی کاکه از بابت مادرش احساس مسئولیت می کند و امرار معاششان ماهیگری می کند.
بعد از مدتی آن ها به غاری که در داخل جنگل پر از میوه و ریشه گیاهان خوردنی است نقل مکان می کنند. چند سالی را نیز در آن جا سپری می کنند که در جنگل نیز حیواناتی از قبیل میون برای آن ها میوه می آورند.
روزی آشوبی برپا می شود و جنگل نیز پر از سامورایی های جنگجو می شود. سامورایی ها در جنگل نیز آشوب به پا می کنند و میو ه ها و جانوران جنگل را برای خورد و خوراکشان استفاده می کنند. پسر و مادر از ترس جانشان به غارشان پناه می برند. در این حین مادر به یاد توصیه پدرش می افتد و برای رفع بلا کوتو می نوازد. با صدای مهیبی که از کوتو بلند می شود کوهها به حرکت در می آیند و غرش غریبی بلند می شود. سامورایی ها از ترس جانشان پا به فرار می گذارند. از قضا پسر وزیر نیز این صدا را می شنود و برای کشف چیستی صدا به طرف غار می رود. او با پسرکی برخورد می کند و از چرایی زندگی آن ها در چنین غاری دور از همه می پرسد. پسرک نیز از سرگذشت زندگی شان می گوید. در حین صحبت های پسرک، پسر وزیر متوجه می شود که این پسرک، پسر خودش است از همان دختری است که سال ها پیش با او عهد بسته بود. ولی او به روی خود نمی آورد و از پسرک می پرسد که آیا مایل به بازگشت به شهر هستند یا نه. پسرک پیش مادرش به غار می رود و بعد از نظرخواهی از مادرش جواب منفی شان را به پسر وزیر که هنوز نمی داند پدر واقعی است می دهد.
روز بعد دوباره پسر وزیر با 2 تن از سامورایی های ملازم عازم غار می شود و این بار خود با زنش روبرو می شود و از علت پیدا نشدن خود بعد از آن دیدارشان را جلوگیری پدرش عنوان می کند. او همچنین می گوید که بعد از مرگ پدرش چند سال پیش توانسته به خانه شان سر بزند اما آثاری از او نیافته است.
پسر وزیر می گوید خانه ای برای اقامت آن ها در شهر برایشان تدارک دیده است و مستقیما از زن و فرزندش درخواست می کند با او به شهر بروند. زنش در آغاز قبول نمی کند اما با اصرار شوهرش و فرزندش قبول می کند به شهر بروند. زن و فرزند پسر وزیر بعد از مراجعت به شهر با او زندگی می کنند و هنر نوازندگی کوتوی آن ها را زبانزد خاص و عام می کند.
—————————————————————————
1-هاشی اسم سرزمین پارس است که چینی ها به آن نام می خواندند.
2-(گفته می شود آشورا همان اهورا مزدای پارسیان باستان است که در هند به آن آسورا می گویند و در بودایی به صورت آشورا در آمده است.)